درد بی خدایی

هزاران

  درد بی درمان

خداوندم را

یک نظرکافیست.

آرش-بندرعباس ۱۳۸۶-اردیبهشت

این عشق

این عشق

گرسهم ما نبود

آن همه

 شوق وگداز

بعدهرلحظه دیدار

پس چه بود؟

به کدام

عشق دروغین

قلب میشد

ازسینه جدا؟

لحظه های

 باهم بودن

گاه شهرهمسایه

قدمی درپارک

یادت بود؟!

لحظه های انتطار

درصد غروب

 شهرمرداب

یایک شهرشلوغ

لحظه تقدیس

درآن ماه عزیز

که به سجاده

پناه آوردیم

ودرآن ماشینها

که به اعجاز ثانیه ها

پی بردیم

راستی آن

یادت بودها

همه اش یادم بود!

اکنون

خواستم بگویم تنها

بازیادمان باشد

 همه محبتها

آن همه صداقتها!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بغض غریب

بعضی وقتها مثل دیروزیه بغض غریب توگلوم میپچه! وخیلی راحت اشکهامو درمیاره.وقتی خودم جلوی آیینه میبنم که چه معصومانه دارم گریه می کنم دلم برای خودم میسوزه. واقعا بایدتوبندربمونم؟آخه تاکی؟به خدامیدونم به اینجا تعلق ندارم.شایدهمین غربت که بغضهامو شدیدترمیکنه.این قدرغم تودلم دارم که غربت برام دیگه خیلی زیاد! ای خدا خسته ام ازدست این زمونه!